زبان دراز هفته نامه آيينه يزد

رفته بودم طنز این هفته «زبان‌دراز» را به دفتر هفته‌نامه تحویل بدهم جای شکرش باقی بود که مدیرمسئول نبودند تا از علت تاخیر پرسیده و از پرت‌وپلانویسی به جای طنز ایراد بگیرند.

جلو میز فلزی نیم در یک متر و صندلی چرمی ایشان نشسته بودم که دوست معلم پیشکسوتی از راهرو رد شد گفت: پیشکسوت چطوری؟ روزت مبارک!

گفتم: اشتباه گرفتی خدا را شکر اصلاح‌طلبان و اصولگرایان اگر هیچ نکته مشترک نداشتند در معلم نماندن و نبودن حقیر هم‌قول هستند و حذف فرمودند ولی جای شکرش باقی است.

گفت: چرا؟

گفتم: بنشین تا قصه تقدیر از معلم؛ بگویم.

قدیما یک تقدیرنامه مشابه بدون تغییر با عنوان «لم یشکر المخلوق» یا «معلمی شغل انبیاست» که در قاب فلزی گذاشته بودند با سلام و صلوات و دو ساعت سخنرانی بزرگان شهر تقدیم می‌کردند به خودمان می‌گفتیم انبیا(ع) هم مثل ما اجر و مزدی نداشتند!

ولی باز جای شکرش باقی بود که اگر لوح قاب فلزیش هیچ فایده‌ای برای ما نداشت برای رفوگرهای کت و چادر شهر نان داشت چون کت یا چادر تقدیرشدگان را سوراخ می‌کرد.

بعد که آب زیر پوست مالیه آموزش و پرورش افتاد حسب مورد و بعضا سکه؛ نیم‌سکه؛ مدال و شمش الیزابت دادند این هم جای شکرش باقی بود که اگر هیچ‌وقت عیال دم در استقبال نکرده بود بعد مراسم دم در خانه مثل «گیت بازرسی فرودگاه» ایستاده تا اگر به زبان خوش گفتی همراه لوح چه چیزی اهدا شد بسیارخب داخل‌شو وگرنه به فرمان عیال بازرسی بدنی و جیبی می‌شدی!

خدا را شکر آب از زیر پوست خارج شد سراغ پتو رفتند باز شکرش باقی است که زود فهمیدند وگرنه پتوهای دیگر هم سوراخ سوراخ می‌شد چون در انبار بدون نفتالین مانده حشره بید زیر آن قبل از شما خوابیده بودند. ولی خوش‌سلیقه‌تر از سرویس قابلمه بود و تکراری «ترمه حسینی» را نداشت!!

عزیزم الهی شکر در چند سال اخیر هر دو دولت معلم را به حساب نیاوردند! چون با همه نساختم و زبانم دراز بود که مسلمان بسوزاندم!! و هندو با زمزم غسلم بدهد! وگرنه عکسمان را می‌زدند جایی که قبلش عکس گلی‌جون مدرس آرایشگری یا تبلیغ فلان کالا زده بودند و دوستان فکر کنند فوت کرده بیایند «پرسه» و ضرر پشت ضرر بزنند!

از حق نگذریم خدا را شکر مدیران و وزرای پولدار نهادها و وزراتخانه‌های مورد عنایت و اولویت و پولدار دیگر از این کلاس بزرگداشت معلمان درس گرفته کارمندان خود را شایسته‌تر و پرمایه‌تر…

ناگهان دستی بر شانه‌ام خورد صدای سلطان‌الآیینه بود که می‌گفتند: جناب زبان‌دراز! باز که معرکه گرفته‌اید! اینجا دم حجره خان‌عمو نیست چای‌تان را میل بفرمایید سرد نشود! یعنی خیلی خوشامدید و بروید!

بعد رو به دوستمان کرده فرمودند: به فرزندشان هم بگویید صبح به صبح قرص‌های زبان‌دراز را سر موقع بدهد!

زبان‌دراز

لینک کوتاه: http://ayenehyazd.ir/zpzYO

 

  • نویسنده : زبان دراز
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا